خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

چالش روپوش؟!

پرستاران زن در چالش روپوش!

به تازگی چالشی با عنوان چالش روپوش به پرستاران ایرانی پیشنهاد میکند که عکس های بدون پوشش و فرم پرستاری خود را همراه نام و شهر محل خدمت منتشر کنند.

به گزارش فارس همیشه افرادی هستند که قصد دارند با هنجار شکنی خود به مرور زمان رفتار های غیر معقول را در اجتماع عادی سازی کنند. با رونق گرفتن استفاده از شبکه های اجتماعی در بین عموم مردم پای این سودجویان نیز به دنیای مجازی باز شده است.

چالش پرستار بدون روپوش به چالش کشیدن هرچه بیشتر جامعه ی پرستاریست که این روز ها در التهاب نادیده گرفته شدن و مظلوم واقع شدن دست و پا میزند.اما آنها که منادی این گونه چالش ها هستند فراموششان شده است که این قشر از اصول اولیه و انسانی خود هیچ گاه کوتاه نمی آیند و سوء استفاده از شرایطشان کاری بسیار بیهوده است.

به ایشان باید گفت شما هنوز فرهیختگان جامعه ی پرستاری را نشناخته اید و کماکان مشابه افرادی هستید که برای سوء رفتارهایشان میخواهند جامعه ی بزرگ پرستاری را بشکنند و آنها را با چالش های بی پایه و دور از ذهن به تاریکی بیشتر فرو برند.

سرتان را از زیر برف خارج کنید تا ببینید که پرستاران هوشیارند.



در یکی دو روز گذشته گزارشی منتشر شده که هرکس نداند فکر میکند جامعه ی توانای پرستاری کشور در حال سقوط به قهقراست!

به گزارش شرق در این گزارش سعی شده با کنار هم قرار دادن فتوشاپی چند عکس نشان دهند که پرستاران خانم در کمپینی به نام چالش روپوش عضو شده اند!

کمپینی که از پرستاران میخواهد یک عکس با روپوش پرستاری و یک عکس بدون حجاب خود را در فضای مجازی با اطلاعات کامل فردی منتشر کنند!!!!!!!

این در حالی است که تماس های خبرنگار شرق با سه بیمارستان در شهر های مختلف حکایت از آن دارد که این خبر سازی غیر واقعی است.

یکی از پرستاران می گوید: با اینکه در شبکه های اجتماعی عضویت دارم تا به حال اسم چنین چالشی را نشنیده ام. می توانم با اطمینان بگویم در فیس بوک یا تلگرام چالشی به اسم چالش روپوش نداریم.

اما عکس هایی که این خبر گزاری کنار هم قرار داده تا چالش روپوش را به کمپین آزادی های یواشکی منتسب کند تا چه حد میتوانند بازتاب دهنده ی یک جریان غیر اخلاقی باشند و تا چه حد خبرسازی هستند ؟

این موضوعی است که یکی دیگر از پرستاران به آن پاسخ میدهد :

بعد از دیدن این خبر و انتشار آن در تلگرام این هشتک را در شبکه های اجتماعی مختلف سرچ کردیم و چیز زیادی نیافتیم. مثلا در فیس بوک فقط یک مورد بود که البته آقا بودند و رویکرد طنزی داشتند و در اینستاگرام هم از هفتاد و یک مورد نتیجه عموما همه ی موارد انتشار مجدد همین خبر بودند و از اصل ماجرا اطلاعاتی در دست نبود.

برای این پرستار هم جالب است که چه طور چنین شایعه ای میتواند به خبری چنین پر بازدید در سایت ها ی خبری رسمی بدل شود.

پرستار ها در بیمارستان های دولتی و خصوصی کاملا درگیر حجم بالای کار خود هستند و فرصت سر خاراندن ندارند و عجیب است چه طور ممکن است به کمپینی عکس بدهند که میتواند آنها را از کار بیکار کند!

یکی دیگر از پرستاران هم به شرق می گوید اصولا انتشار چنین عکس هایی به دلایل صنفی صورت گرفته است.

پرستاران در دریافت حقوق  اضافه حقوق و دیگر مسائل صنفی خود با مشکلات مختلفی درگیر هستند و شاید این خبر را منتشر کرده اند تا بگویند پرستاران چنین و چنان اند و نباید به حقوق آنان توجه کرد!

این روزها بازنشر عکس های خصوصی کار سختی نیست!

کافیست به پروفایل افراد رفته و انواع عکس های آنهارا انتخاب کرده و کنار هم قرار بدهیم تا این طور به نظر برسد که فردی به دلایل خاصی اقدام به برداشتن روپوش یا حجاب خود کرده.این در حالیست که عموم این عکس ها خارج از محیط کار تهیه شده و خبرگزاری ها و رسانه ها حق انتشار آن را ندارند خصوصا در حوزه ی جامعه ی پرستاری که از زحمت کش ترین اقشار جامعه هستند.


کانال جامعه مجازی پرستاری در تلگرام


همین مونده بود یه عده بیان از پرستاری هم سوءاستفاده بکنن.

سوءاستفاده گران نه چندان عزیز! دست از این کارها بردارید! خوب نیست! از خداوند متعال میخواهیم به شما شفای عاجل عنایت فرماید تا کارهای بیهوده و به دور از عقل  انجام ندهید!

توجیه می شویم!

سلام دوستای گلم!

مثلا قرار بود پست قبلی آخرین پست باشه ولی خب اومدم بگم من امروز تو دانشگاه چه مدلی بودم.جلسه ای بود برای توجیه شدن! من باکمی تردید وارد سالن اجتماعات شدم و یه نگاه گذرا به حضار محترم ( منظورم دانشجو ها هستن) انداختم.بعد رفتم جلوو  پیش یه دختری نشستم . (چون حس کردم میتونم باهاش دوست بشم) سلام و احوال پرسی و اینا...

استاد ها اومدن صحبت کردن. راجع به تاریخچه ی پرستاری و اینکه چه زمانی وارد ایران شد... و آشنایی با دانشگاه و ... خلاصه هر چیزی که لازم بود. در آخربه  افرادی که ارشد قبول شده بودن جایزه دادن ما هم براشون دست زدیم. یکی شون هم اسم من بود. این موضوع حس خوبی برای من داشت!

بعدش با همون دوستم (به همین راحتی با هم دوست شدیم) رفتیم یه جایی که باید یه چیزی رو امضا میکردیم  مسئول اونجا همش میگفت تشریف بیارید ... بازم یه عده بیرون بودن. همش میگفت : بفرمایید داخل! بازم یه عده بیرون بودن. بازم میگفت: عزیزان بفرمایید!

همین دیگه. بعد ش رفتیم ناهار خوردیم. اونجا دو تا دختر در حین غذا خوردن داشتن می خندیدن. صورتشون سرخ شده بود بس که خندیده بودن. منم با نگاه کردن به اونا خنده ام می گرفت.

بعد از ناهار هم با همون دوستم و یه دختر دیگه که همشهری همون دوست من بودو حالا با خود منم دوست بود (اوووف این چه عبارتی بود!) رفتیم طبقات مختلف که دانشگاه رو بهتر بشناسیم که البته کاملا مشخص بود ما ترم اولی هستیم. من خودم خنده ام می گرفت حالا فکر کنید اونایی که ما رو می دیدن چه جوری داریم با تعجب این ور و اون ور رو نگاه می کنیم با خودشون چی می گفتن!

اینم بگم که از این پس من هر روز هفته دانشگاه هستم از 8 صبح تا 6 عصر....فقط پنجشنبه ها 8 تا 12 هست و جمعه هم که تعطیله.یه جورایی باید تو دانشگاه زندگی کنم.  (یا خدا.... من چهار ماه خوردم و خوابیدم چه جوری میخوام عادت کنم! یا اگه بخوام تابستون رو هم حساب کنم میشه  7 ماه!)
عیب نداره این جوری تعطیلی جمعه بهم می چسبه! چیه آدم همش بمونه خونه بیکار  باشه... (دارم به خودم دلداری میدم

یه حس عجیبی دارم. یه حسی که میگه دوران خوردن و خوابیدن و تنبلی تموم شده.

که البته کاملا واضحه! حس نمیخواد...

من کلا وقتی وارد یه محیط جدید میشم یه کم طول میکشه بهش عادت کنم. امیدوارم زود به دانشگاه عادت کنم.

ولی من که هنوزم فکر میکنم دانش آموزم!

آخرین پست

سلام دوستای گلم. 

الان که دارم این پست رو میذارم  نصف شبه! D: احتمالا شما خوابیدین.  شایدم نه...! به هر حال اومدم واسه خدا حافظی! چون بچه ی با معرفتی ام! (تاییدکنید! )

این پست آخرین پست منه.

ازتون ممنونم که این مدت همراه من بودین . نوشته هامو خوندین  و به من امید دادین که روزای بیکاری و تکراری تموم میشن!  مثل اینکه دارن تموم میشن! 

خوشحالم که این وبلاگ رو درست کردم چون دوستای خوبی پیدا کردم و از این بابت خیلی خوشحالم.  برای همتون آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم.امیدوارم هر جا که هستین  همیشه شاد و سالم باشید و در کنار عزیزانتون روزهای خوبی رو سپری کنید. خدا پشت و پناهتون  باشه و به آرزو های خوبتون برسید.  به هر حال خوبی بدی دیدین حلال کنید. وبلاگم رو به آدرس قبلیش بر می گردونم .  چون وقتی آدرسم رو تغییر دادم به همه نگفتم آدرس جدیدم چیه. دوست دارم همه ی کسانی که وبلاگ من رو میخوندن این پست آخر رو بخونن. حالا همه هم نمیشه ! بیشتر شون! (فکر کنم یه ده باری آدرس وبلاگ عوض کردم. البته اینکه اغراق بود ولی خب به هر حال خسته نباشم! )

ضمنا دیگه من نیستم که کامنت هاتونو جواب بدم پس کامنت هم نذارید. 

سوگند نامه ی پرستاری رو قبلا یه بار گذاشتم . ولی دوباره میذارم. چون به نظرم هم خیلی قشنگه  هم اینکه چون آخرین پسته خوبه که دوباره بذارم!


                               سوگند نامه ی پرستاری

خداوندا

به درگاه پاک و مقدست شکر میگویم که الطاف بی پایانت را شامل حالم نمودی و مرا وارد حرفه ی مقدس پرستاری گردانیدی تا در سایه ی مهر تو خدمت به انسان ها را بر عهده گیرم در پیشگاهت و در حضور این جمع به کتابت قرآن کریم سوگند میخورم همواره در پی آن باشم که  درخدمت به همنوعان خود به احکام مقدس اسلام و حدود الهی پایبند بوده و با کمال بی طرفی و بدون تعصب رفتار کنم با توکل به درگاهت همواره در پی آن باشم تا صبور راستگو و درستکار بوده و به مقررات حرفه ای ام وفادار بمانم.

با الگو گرفتن از حضرت زینب (س ) از حقوق حرفه ای خود دفاع نمایم نیروی جسمانی ،عقلانی ، هنر و عواطف انسانی ، توان مدیریتی و پژوهشی ام را در خدمت سلامت جامعه به کار گیرم .

به خداوند تبارک و تعالی سوگند یاد میکنم و شرف و وجدان خویش را گواه می گیرم در پیشه ی تخصصی خود همواره بیاموزم و در آموزش و به کارگیری آنچه فرا گرفته ام دریغ نورزم. 

به عنوان یک فرد آگاه حرفه ای با سایر اعضای تیم بهداشتی درمانی در اعتلای کیفیت خدمات کوشا باشم.

پروردگارا 

سوگند یاد میکنم در مقابل دشواری ها و نا ملایمات حرفه ای توانمند ، پاسخگو و مدافع باشم .

پروردگارا 

سوگند یاد میکنم پیوسته بکوشم تا آنچه میکنم در راه پیشرفت کشور اسلامی عزیزم _ایران_ و در رفع مشکلات جامعه ی بشری باشد.


امیدوارم توانایی اینو داشته باشم که با تمام توان به این سوگند و عهد خودم وفادار بمونم.  بازم ازتون ممنونم همراه من بودین . اگر زمانی رفتار نادرستی داشتم یا هرچیزی که درست نبوده به بزرگواری خودتون ببخشید. در ضمن منو از دعای خیرتون هم  بی نصیب نذارین!. خیلی دوستون دارم. عجب پست طولانی شد! خب آخرین پسته باید طولانی باشه!

فکر کنم همه چیز رو گفتم. مراقب خودتون باشید. بازم میگم بهترین ها رو براتون از خدا میخوام. همیشه شاد و سلامت باشید.

دوستدار شما خانم پرستار!


زندگینامه ی فردوسی

زندگی نامه فردوسی

بر پایهٔ دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس در خراسان دیده به جهان گشود. نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده‌است. نام کوچک او را در بن‌مایه‌های کهن‌تر «حسن» نیز نوشته‌اند. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. وی از همان زمان که به کسب علم و دانش می پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد .

 

چنان که می دانیم "دهقانان" یک طبقه از مالکان بودند که در دوره ی ساسانیان (و چهار پنج قرن اول از عهد اسلامی) در ایران زندگی می کردند و یکی از طبقات اجتماعی فاصل میان طبقه کشاورزان و اشراف درجه اول را تشکیل می دادند و صاحب نوعی "اشرافیت ارضی" بودند.

 

زندگانی آنان در کاخهایی که در اراضی خود داشتند می گذشت. آنها به وسیله ی "روستاییان" از آن اراضی بهره برداری می نمودند و در جمع آوری مالیات اراضی با دولت ساسانی و سپس در عهد اسلام با دولت اسلام همکاری داشتند و حدودا تا زمان حمله مغول به تدریج بر اثر فتنه ها و آشوبها و تضییقات گوناگون از بین رفتند.

 

همانطور که در زندگی نامه فردوسی آمده است، آغاز زندگی وی هم‌ زمان با گونه‌ای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمین‌های فرارود بود.

 

در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوشش‌های مردم پیرامونش برای پاسداری ارزش‌های دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینه‌ای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو  سخت‌گام همان راه شد.

 

زندگی نامه فردوسی- دوران کودکی و نوجوانی
درباره دوران کودکی و جوانی فردوسی نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بن‌مایه‌های کهن جز افسانه و خیال‌بافی چیزی به چشم می‌خورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی - فرهنگی شاهنامه، می‌توان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه و ژرف‌نگری در سروده‌ها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دست‌ مایهٔ او در سرایش شاهنامه شده‌ است. هم‌چنین از شاهنامه و زندگی نامه فردوسی این گونه برداشت کرده‌اند که فردوسی با زبان عربی و دیوان‌های شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بوده‌است.

 

بیوگرافی فردوسی,زندگی نامه فردوسی،شاهنامه

بیوگرافی و زندگی نامه فردوسی سراینده کتاب شاهنامه

 

سروده‌های فردوسی

کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند اما با مطالعه زندگی نامه فردوسی می‌توان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی می‌پرداخته‌ است و چه بسا سرودن داستان های شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستان‌های کهنی که در داستان‌های گفتاری مردم جای داشته‌اند، آغاز کرده‌است. از میان داستان های شاهنامه که گمان می‌رود در زمان جوانی وی گفته شده باشد می‌توان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.

 

فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمه‌کاره ماندن گشتاسب‌نامه سرودهٔ او (که به زمانهٔ زرتشت می‌پردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری که به نثر بوده و بن‌مایهٔ دقیقی توسی در سرودن گشتاسب‌نامه بوده‌است پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بوده‌است و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخه‌ای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.

 

زندگی نامه فردوسی-سُرایش شاهنامه

شاهنامه پرآوازه‌ترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگ‌ترین نوشته‌های ادبیات کهن پارسی است. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ نوشتار ابومنصوری در حدود سال۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) با این بیت‌ها به انجام رساند:

 

 سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد                             به ماه سفندارمذ روز ارد

ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار            به نام جهان داور کردگار

 

این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سال‌ها هم‌زمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازه‌ای از شاهنامه شد. فردوسی در ویرایش دوم، بخش‌های مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بوده‌است:

 

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک               همی زیر بیت اندر آرم فلک
ز هجرت شده پنج هشتاد بار                  به نام جهان داور کردگار

 

فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخ‌ کامی سراینده از اوضاع زمانه بوده‌است. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خوانده‌است.

 

زندگی نامه فردوسی,بیوگرافی فردوسی,آرامگاه فردوسی

آرامگاه فردوسی در شهر توس

 

درگذشت و آرامگاه فردوسی
محمد امین ریاحی، با درنگریستن در زندگی نامه فردوسی و گفته‌های وی از سن و ناتوانی خود، این گونه نتیجه‌ گیری کرده‌است که فردوسی می‌بایست پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.

 

پس از مرگ، واعظ طبرستان به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد و به ناچار در باغ خود وی در توس به خاک سپرده شد. آرامگاه فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.

 

مذهب فردوسی
بر اساس ابیاتی در خود شاهنامه و همچنین با مطالعه زندگی نامه فردوسی و منابع اولیه‌ای چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعه بود؛ ولی برخی از پژوهشگران اخیراً در مورد مذهب وی و شاخهٔ شیعی آن اظهار تردید کرده‌اند.

 

بزرگداشت و گرامیداشت فردوسی
در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده‌ است هر سال در این روز آیین‌های بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میگردد.

 

منبع: wikipedia.org

فاطمه جون عصبانی میشه!

الان خواهرم رفته مدرسه مادرم هم همین طور.

منم تنها تو خونه ام. خدا ترم بهمن بودن رو نصیب گرگ بیابونم نکنه. قشنگ از زندگی سیر میشی. نمیدونم تاوان کدوم گناهه دارم پس میدم   |:

البته میدونم!!!! ولی واقعا دیگه خسته شدم. امروز بیست و هشتم دی ماهه |:

نمیدونم چرا دوست دارم گوشیم تو حالت پرواز باشه.بنده خدا فاطمه دیروز زنگ زده گوشی منم طبق معمول در حالت پرواز بود. تو تلگرام اومده منو گیر آورده میگه چرا بازم گوشیت خاموشه؟! (خبر مرگت! )

عبارت داخل پرانتز رو نگفت ولی من خودم فهمیدم. کلا بچه ی باهوشی هستم. 

گفتم خاموش نیست حالت پروازه.

_خب چه فرقی میکنه؟! من که نمیتونم بهت زنگ بزنم.

_آره خب درسته. 

_ای کوفت ! 

_حالا عصبانی نشو. 

چند تا شکلک عصبانی گذاشت و رفت! !! شب به خیر هم نگفت... مشکوک میزنه!!!!!!

خانم پرستار تنهاو بی حوصله در حال خیال بافی

دی ماه هم در حال تموم شدنه و دو ماه بیشتر از سال 94 نمونده.

منم از صبح تا شب تو خونه منتظرم که این روزا تموم بشه. باورم نمیشه داره تموم میشه!

تازگی ها خیلی حرص میخورم!

از دست کارای بعضی از آدما |:  اصلا به من چه؟! کارای هرکی به خودش مربوطه ... ولی... واقعا نمیدونم چی بگم.

نمیدونم چرا حالم این قدر بده |:  دلم میخواد پاشم برم بیرون یه چرخی بزنم ولی اصلا حسش نیست!

خیلی بده که دلت بخواد یه کاری رو انجام بدی ولی نتونی! فکر کنم قدرت اختیارم رو از دست دادم...

این روزا خیلی خیال بافی میکنم. میدونم با خیال بافی کردن به جایی نمیرسم ولی فعلا این تنها کاریه که حسش هست!  |:  نمیدونم باید چیکار کنم... دلم برای فاطمه تنگ شده اما بهش زنگ نمیزنم چون داره درس میخونه (امیدوارم که همین طور باشه) 

هدفش داروسازی شهید بهشتی هست.  خودش میگه درس ها ی رشته ی داروسازی رو دوست نداره . اما کارشو دوست داره.عوضش به درسای رشته ی پزشکی علاقه داره اما کارشو دوست نداره |:  میگه علاقه که واسه آدم نون و آب نمیشه!چی بگم دوست منه دیگه... بهش میگم حالا تو با این کارا کاری نداشته باش درستو بخون!

میگه باشه. دفعه ی بعد دوباره همینا رو میگه منم همونا رو میگم |:

یعنی الان داره چیکار میکنه؟ امیدوارم درس بخونه.

چه قدر دلم براش تنگ شده . آخرین بار 31 شهریور تو پارک دیدمش....

با آرزوی موفقیت برای همه ی کنکوری ها... از جمله واسه این دوست من که به درسای داروسازی علاقه نداره ولی به شغلش علاقه داره.

#تلنگر (حتما بخونید )

مردی داشت در جنگل های آفریقا قدم میزد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر میشد ، به گوشش میرسید.پشت سرش را که نگاه کرد دید شیر گرسنه ای با سرعتی باور نکردنی به سمتش می آید.

مرد بلافاصله پا به فرار گذاشت .

ناگهان چاهی را در مقابل خود دید که طنابی به داخل چاه آویزان بود.سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد. مقداری از نعره های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد که ناگهان متوجه شد درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن او لحظه شماری میکند. 

مرد داشت برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد

که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند همزمان طناب را می خورند و می بلعند.

مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب طناب را تکان میداد تا موش ها سقوط کنند . اما فایده ای نداشت.

ناگهان دید عسلی  در دیواره ی چاه قرار دارد . دستش را که آغشته به عسل بود لیسید و از شیرینی آن لذت برد و شیر و اژدها و موش ها را فراموش کرد!

که ناگهان از خواب پرید.

خواب ناراحت کننده ای بود. تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد. نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد.

عالم به او گفت: تفسیر خوابت خیلی ساده است:

شیری که دنبالت میکرد ملک الموت (عزرائیل  ) بود. چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است . طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است. و موش سفید و سیاهی که طناب را می خوردند، همان شب و روز هستند که عمر تو را می گیرند.

مرد گفت: ای شیخ پس جریان عسل چیست؟!

گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده ای!


پروردگارا از فتنه های دنیا به تو پناه  می بریم 

این پیام رو در حد توانتون منتشر کنید.