خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

ای یوسف خوش نام ما...

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می‌ شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

"
مولانا"

دیوان شمس / غزلیات


برگرفته از وبلاگ کوچه باغ شعرhttp://n-poems.blogsky.com/

یه جمعه ی بارونی

خدایا...

خسته ام... دلم خیلی گرفته... خودمم نمیدونم چم شده. خیلی وقته حالم همین جوریه.  هرروز دلم می گیره. دیگه هرروز حال دلم بده! میشه یه کاری براش بکنی؟ لطفا... فقط تو میتونی حال دلم رو خوب کنی.خدایا... دورم ازتو... از همه ی آرزوهایی که به خاطرشون نفس می کشیدم. خدایا دلم برات تنگ شده. دلم خیلی گرفته ... حتی گریه هم خوبش نمیکنه!خدایا گفتم تو ازت دورم؟ آره خب... خیلی دورم. ولی تو به من نزدیکی. مثل همیشه کسی که دور میشه منم.وگرنه تو که به بنده هات خیلی نزدیکی. آخه خب تو ما رو آفریدی اگه تو بهمون اهمیت ندی که...

خداجونم... نمی تونم توضیح بدم ... تو که خودت میدونی چه نیازی به توضیح من هست...

خدایا؟ میشه بگی آخرش من و فاطمه رو به آرزو هامون میرسونی یا نه؟! یه وقت نگی نه... خودت که میدونی ... یه مدته که زندگی برام سخت شده. با زور دارم زندگی میکنم. زندگی اجباری!!!! تنها چیزی که کمکم میکنه این روزا رو بگذرونم امیدواری به آینده است. من مطمئنم تو دلت نمیاد منو فاطمه به آرزوهامون نرسیم. درست میگم؟


خداجونم... منم تنهام... اگه تو و فاطمه رو نداشتم میخواستم چیکار کنم... میخواستم به چی و کی امیدوار باشم؟ میشه یه چیزی بگم؟ راستی یه سوال ... تو از این همه حرف زدن من خسته نمیشی؟ هرروز غر میزنم خدا ... چرا این این جوریه... چرا اون اونجوریه...  تازه فقط من نیستم. کلی آدم هرروز گله میکنن خدا این چه وضعشه چرا مارو به آرزوهامون نمیرسونی؟ دیگه چه قدر صبر کنیم؟ و... این داستان ادامه دارد!

واقعا خسته نمیشی؟! خدایا میدونی بعضی وقتا تحمل کردن این دنیا و آدماش یه کمی سخت میشه. یه کمی که نه... خیلی بیشتر از یه کمی! ماهم که کم طاقت... خدایا خب نمی تونیم... از ما به خاطر غر زدن ها و ناشکری هامون ناراحت نشو... ببخش چیزایی رو که بهمون دادی اصلا به حساب نمی یاریم و همش می گیم چرا من اینو ندارم چرا اونو ندارم... مرتب داریم از زمین و زمان ایراد می گیریم! تو ببخش ...


خدایا میخوام یه چیزی بگم. وقتی می بینم تو این دنیا این همه جنگ و خونریزیه... واقعا دلم به درد میاد... خدایا؟ پس کی اون روز میاد که دیگه نه جنگی باشه نه کینه ای ... نه ستمی  نه ظالمی... کی میاری اون روز رو؟

خدایا مهر و محبت رو به دل هامون بنداز. باهم مهربون باشیم به هم احترام بذاریم ... دل کسی رو نشکنیم. خدایا چرا این چیزا کم شده؟ با کوچکترین اتفاق بدترین رفتارها رو باهم داریم... خدایا حق ندارم نسبت به این وضعیت معترض باشم؟! معترض که نه... دارم باهات درد دل می کنم. فقط برام یه کمی عجیبه (منظورم خیلی هستش) که این قدر راحت دل همدیگه رو می شکنیم... بعد حتی حاضر نیستیم بپذیریم که اشتباه کردیم!!!!

مثل همیشه زیاد حرف زدم. تو هم مثل همیشه گوش دادی به حرفام. ازت متشکرم... خیلی ممنون که هستی. دوستت دارم

اولین پست خانم پرستار!

خب اینم از وبلاگ من برای پرستاری . امیدوارم وبلاگ خوبی بشه منتظر نظرات خوب شما عزیزان هم هستم.

اگه پرستار هستید یا پرستاری خوندید حتما یه چیزی بگیدا... آخه راستشو بخواید من فعلا پرستار نشدم. درواقع باید بگم

از بهمن ماه وارد دانشگاه میشم.

 برای همتون آرزوی موفقیت دارم.نظر یادتون نره ها...

راستی اینم بگم همون طور که میدونید روز ولادت حضرت زینب(س) روز پرستار نامیده شده. به خاطر همین این قالب

رو واسه وبلاگم انتخاب کردم. موفق باشید