خدای من
در هر ثانیه ای که می گذرد
بی شمار نعمت بر من ارزانی کردی
طپش قلب
دم و بازدم
دیدن
شنیدن
لمس کردن
پلک زدن
فکر کردن و...دوستای خوب
و من چه بی تفاوت میگذرم
از نداشته هایی که به صلاحم نبوده پیش تو گله و شکایت میکنم
خدایا برای ناشکری هایم و کم طاقتی هایم برای فراموشکاری ها و بی توجهی هایم
مرا ببخش.
از تصادف جان سالم به در برده بود و میگفت:
زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است!!!!!
و خدا همچنان لبخند میزد!
کاش هیچ وقت بعضی از آدما رو نمی دیدم .بعضی ها رو نمیشه حتی با زور دوست داشت!
بعضی ها واقعا هیچ جوری تو قلب آدم جا نمیشن که هیچ! تازه کلی نفرت هم تو قلبت به وجود میارن.
من دوست ندارم از کسی متنفر باشم یا کینه ای داشته باشم. اما بعضی ها مجبورت می کنن که ازشون متنفر باشی! کسانی که مجبوری تحملشون کنی !
کاش هیچ وقت نبودن این جور آدما!
حس تنفر داشتن خیلی بده. ولی بعضی ها مجبورت میکنن این حس رو تحمل کنی!
کاش هیچ وقت نبودن این بعضیا!
امروز خواهرم مریض شده بود... پدرم بردش دکتر .دکتر گفت که امروز نره مدرسه!
میگه به نظرت برم مدرسه یا نه؟
میگم به نظر من نرو تا زودتر خوب بشی!
میگه چون تو میگی نرو ، میرم! |:
واااااااا.... من دیگه حرفی ندارم . فقط میتونم در مقابل این همه لجبازی سکوت کنم!
یه دوستی داشتم میگفت همسایه شون پزشک بوده. بعد این خانم هر وقت حوصله ی تشریف بردن به مدرسه رو نداشتن به همین همسایه ی عزیز مراجعه میکردن ا یشونم لطف میفرمودن یه گواهی می نوشتن تا دوست گل ما نیاد مدرسه!
حالا این خواهر من براش گواهی نوشتن واقعا هم مریض شده بعد به خاطر لجبازی با من پاشد رفت مدرسه....
بعضی وقتا فقط میشه سکوت کرد با یه لبخند ملیح!
امروز کلی با دوستم تلفنی حرف زدم . داشتیم راجع به کودکی های ایشون حرف میزدیم! میگفت یه بار بچه که بوده مادرش بهش میگه برو آرایشگاه بگو موهاتو یه سانت هم نه! نیم سانت اینا! کوتاه کنه! میخواستن برن عروسی! ایشون رفته به آرایشگر گفته از ته بزن! میگه مامانم نمیدونست بخنده گریه کنه خودشو بزنه.... چیکار کنه!
این دوستم خیلی منو دوست داره! میگه اگه تو پسر بودی حتما باهات عروسی میکردم!
خداروشکر که پسر نیستم! آخه منو چه به این حرفا! (عروسی رو میگم ) به هم قول دادیم همیشه مجرد بمونیم و با هم ولی کار خوب انجام بدیم. .. بریم موسسات خیریه و کمک کنیم و از این حرفا... ولی من به ایشون شک دارم. شاید عروسی کنه... اگه این کارو بکنه من نمی بخشمش! ولی من خیلی دوسش دارم حتی اگه عروسی کنه!!!!! (بیخود میکنه! ... ) به هر حال...
میگفت از بچگی خیلی مستقل بوده ... از دوسالگی همین جوری سرشو می انداخته پایین هرجا دلش می خواسته میرفته!
اون وقت من الان 18 و خورده ای سالمه حق ندارم برم خونه ی دوستم!
البته خودم هم زیاد دوست ندارم برم ولی کلا دارم میگم! همین دوستم تنهایی رفته بود تهران! پیش یکی از دوستاش که اونجا درس میخونه...
خیلی دختر خوبیه... ولی پدر من باهاش مشکل داره. نمیدونم چرا... دوست به این خوبی تو این دوره و زمونه کم پیدا میشه! موقع خداحافظی گفت سلام منو به بابات برسون! منم گفتم: حتما! یه سلام وییییژه!!!!!!من و فاطمه (همین دوستم ) خیییییلی با هم دوستیم
وقتی باهاش حرف میزنم همه ی درد هامو یادم میره
مثلا همین سرگیجه ام خوب شد ! خیلی دوسش دارم. خدا اونو واسه من حفظش کنه...
خدایا مراقب فاطمه جون من باش. مرسی!
امروز خواهرم یه چیزی میخواست اما اینترنت قطع بود! درواقع یه تحقیق !!!!!! میخواست. منم گفتم تو برو مدرسه من بعدا خودم می گیرم برات میارم. گفت باشه. یادت نره ها گفتم باشه! اما زمان عمل به قول که رسید ، دیدم اصلا حسش نیست! مطلبی رو که میخواست براش گرفته بودم ولی.. . واقعا یه نیرویی نمیذاشت پاشم لباسامو بپوشم برم مدرسه ی ایشون! خب سخته! اونم واسه من که ماه ها ست تو خونه ام!!!!پدرم رو دیدم! گفتم میشه اینو ببرید مدرسه ی مهشید اینا ؟! گفت نه الان میخوام بخوابم. گفتم حالا اینو ببرید بدید به مهشید بعد ! گفت خودت چرا نمی بری؟! همون لحظه یهو احساس کردم حالم خوب نیست! گفتم من نیاز به استراحت دارم. سرم داره گیج میره. گفت تو که الان خوب بودی. گفتم وا. ... خب الان خوب نیستم! من که دروغ نمیگم.واقعا حالم خوب نیست .(دروغ گفتن اصلا کار خوبی نیست یه خانم پرستار خوب هم هیچ وقت دروغ نمیگه.حالا اونجا چون من حوصله نداشتم برم بیرون سرم به طور هوشمند گیج رفت تا یه وقت من دروغ نگم. واقعا سرم گیج میرفت! ) کاغذ رو دادم به پدر جان و گفتم دست شما درد نکنه اینو ببر بده مهشید زود بیا.آفرین باباجون.D:
نه من نمیتونم. ..
من: ||||||||:
دیدم پدرم خسته تر از منه! منم که گفتم حالم خوب نبود. از طرفی ! مهشید تو مدرسه منتظر منه. نمیتونم منتظرش بذارم.ناراحت میشه. البته بیشتر از گریه ها و داد و فریاد های بعدش میترسیدم. خواهر منه ولی یه ذره اخلاقش مثل من نیست. حالا اوایل خیلی خشن تر برخورد میکرد! الان یه کمی مهربون تر شده. نمیدونم شایدم خواهر واقعیم نیست. شاید من بچه ی سر راهیم! کسی چه میدونه....وقتی اینا رو به مامانم میگم میگه دوباره خنگ شدی. ولی خب ... آخه من هیچ شباهتی با اونا ندارم.حالا این موضوع رو ول کنیم.هیچی دیگه با بدبختی لباس هامو پیدا کردم!!!! یه مدت که بیرون نمیرم لباس هام تو خونه گم میشن! نمیدونم با لباسای من چیکار دارن! !!
رفتم مدرسه شون و بچه ها تو حیاط بودن. تازه زنگشون خورده بود داشتن میرفتن کلاس. همین جوری داشتم دنبال مهشید خانم میگشتم که یهو یکی از دوستاش پرید جلوم.یه کمی ترسیدم! گفت با مهشید کار داری؟! گفتم : بله. شما دوستشی؟ گفت آره.میخوای این کاغذ رو بدی بهش؟ گفتم: بله.گفت من می برم! گفتم مرسی!
قشنگ منو می شناخت! البته همه ی دوستای مهشید منو میشناسن . فقط من اونا رو نمی شناسم!
اومدم خونه. خیلی هم حالم بد بود.وقتی میگم سرراهی ام نگید نه! دلم واسه خودم سوخت. پدرم چه طور همون جا گرفت خوابید و من مجبور شدم خودم پاشم برم تحقیق علمی !خواهرم رو بهش تحویل بدم. اگه یه برادر داشتم حتما اون میبرد.... نه ولی چشمم آب نمیخوره. همون بهتر که برادر ندارم.یه آدم اضافه میشد که به هیچ دردی نمیخوره.(اینا همه محبت خواهرانه است! ولی شاید خوب میشد اگه من یه برادر داشتم.البته فقط شاید! )
وقتی کسی ناراحتت میکنه 42 ماهیچه استفاده میشه تا اخم کنی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما فقط 4 تا ماهیچه لازمه تا دستتو دراز کنی و بزنی تو دهنش!!!!
دیگه هر جور خودتون راحتید وظیفه ی من اطلاع رسانی بود....
سر کلاس اندیشه بودیم استاد ازم پرسید معلول به چی نیاز داره؟
گفتم ویلچر
.
.
.
.
.نمیدونم چرا انداختم بیرون... به نظرتون معلول تانک میخواد؟



کاش این فرهنگ جا بیفته که خانواده ها وقتی میان مهمونی بچشونو ببندن به درخت تو حیاط!



ایرانیا در پاسخ به جواب چی شد؟
حدود 99 درصد میگن هیچی!
اون یه درصد هم میگن چی چی شد؟
اگر خواستید یه مدت تنها باشید
.
.
.
.
.
.
.
به همه ی اطرافیان بگید پول لازم دارید
جواب میده اساسی! همه در افق محو میشن!
ملت از بیرون زنگ میزنن واسشون غذا بیارن اون وقت من باید از بیرون زنگ بزنم که غذامو نخورین الان میرسم!
نگاهم رو به سمت تو شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم یه کم تا آسمون راهه
به دستای نیاز من نگاهی کن از اون بالا
من این آرامش محض و به تو مدیونم این روزا
خدایا دوستت دارم واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که این حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم که خوبی ها تو بشمارم
نمیتونم فقط میگم خدایا دوستت دارم
تو دیدی من خطا کردم دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چتردنیارو که تو بارون احساسی
خدایا دوستت دارم واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم که خوبی ها تو بشمارم
نمیتونم فقط میگم خدایا دوستت دارم