خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

من یه تصمیم خوب می گیرم

برای امروز کلی برنامه دارم ! میخوام کلی کار مفید انجام بدم.

تصمیم گرفتم هر شب روزی رو که گذروندم مرور کنم. ببینم چه کار خوبی انجام دادم... اصلا کاری انجام دادم؟ خلاصه میخوام اعمال روزانه ی خودمو ببرم به بوته ی نقد!

اگه یه روز خیلی خوب بودم به خودم جایزه میدم... نمیدونم چه جایزه ای! هنوز در مورد این تصمیمی نگرفتم. فکر کنم روش خوبی باشه... برای گذروندن این دو ماه باقی مونده!

دلم گریه میخواد

خیلی حالم بده... از همه بد تر اینه که حوصله ی هیچ کاری رو هم ندارم که خودمو سرگرم کنم!84

دلم میخواد از این دنیا فرار کنم. دیگه واقعا حس میکنم راهی ندارم... انگار رسیدم به بن بست... هیچی اون طور که باید باشه نیست برام... میخوام سعی کنم طبق عقل رفتار کنم ولی نمیشه.شاید به خاطر اینه که دیگه عقلی ندارم.Apologetic  دلم برای روزای بچگیم تنگ شده... چه زود گذشت... ولی نمیدونم چرا این روزای تکراری نمی گذره. خیلی حس بدیه که سراغ هرکاری بری نتونی انجامش بدی و مجبور باشی تحمل کنی فقط! دیگه نمیتونم این جوری ادامه بدم... دلم میخواد با یکی حرف بزنم که بفهمه من چی میگم. آرومم کنه... دلم میخواد آروم بشم... دیگه چه قدر تحمل کنمMoody کاش الان مادرم خونه بود... کاش بود تا منو بغل کنه.سلامتی همه ی مادرای گل

مادر من معلم ابتدایی هست. خیلی دوسش دارم... مثل همه... خدا مادر همه رو براشون حفظ کنه.

اما ... الان دلم بدجور گرفته. کاش الان خونه بود... خیلی کاش ها تو دلم هست ولی نمیگم.بعضی چیزا بهتره فقط در حد همون کاش باقی بمونن. نمیتونم اشکامو پاک کنم... حتی حوصله ی این کار رو هم ندارم... نمی دونم باید چی کار کنم... بغض داره خفه ام میکنه.
gerye3gerye3gerye3gerye3

دلم میخواد برای چند لحظه از این جا برم... از این دنیا... نه... دلم نمیخواد بمیرم... کلی آرزو دارم که باید بهشون برسم. اما کاش میشد فقط برای چند لحظه از این دنیا میرفتم... اون موقع شاید دلم حتی برای این روزای تکراری هم تنگ میشد. نمیدونم... دیگه واقعا هیچی نمیدونم...

مثل همیشه یه آه می کشم و ادامه میدم. حالم خوبه!gij


بعدا نوشت.

این متن رو تو گوشیم ضبط کرده بودم...فکر کنم تو یکی از وبلاگ ها بود. ولی یادم نیست کدوم ...  فکر کنم اواخر تابستون یا اوایل پاییز بود که این متن رو تو یکی از وبلاگ ها دیدم. با شنیدنش آروم شدم.


به یاد داشته باش هر وقت دل تنگ شدی به آسمان نگاه کن

کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست

اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد

تو را دوست دارد... فقط به خاطر خودت

به یاد داشته یاش هر وقت دل تنگ شدی به آسمان نگاه کن

و اگر باور داشته باشی می بینی که ستاره ها هم با تو حرف می زنند

باور کن که با او هرگز تنها نیستی... هرگز!

فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی...

خواب

داشتم یه خواب خوب می دیدم که بیدار شدم یهو! خب میخواستم ببینم آخرش چی میشه.چرا ندیدم

دارم سعی میکنم یه سری تغییرات در خصوصیات درونیم ایجاد کنم!  تغییراتی که شاید ضروری باشه.دیشب کلی با یکی از دوستان دوران دبیرستان حرف زدم. دلم براش یه ذره شده بود. از خونه ی پدر بزرگش زنگ زده بود. اونجا همه دور هم جمع بودن و صداشون می اومد. من خودم زیاد از شلوغی و سرو صدا خوشم نمیاد اما مطمئنا خیلی خوبه که همه دور هم جمع بشن و همدیگه رو ببینن. شاید من عادت کردم به تنها بودن و سکوت... کلا سکوت رو بیشتر از سرو صدا دوست دارم.حالا این حرفا زیاد مهم نیست... من چه جوری ادامه ی خوابم رو ببینم؟! خواب می دیدم خلبان شدم و دارم یه هواپیما رو هدایت میکنم. خیلی هیجان انگیز بود.... مادرم هم پیشم بود...نمیدونم آخرش چی شد.

یادی از دوران مدرسه

روز ها پشت سر هم میان و میرن و من همش به خودم قول میدم که از فردا فلان کارو انجام میدم ... فردا میاد و من بازم هیچ کاری انجام نمیدم.... دیگه دارم از هرچی تعطیلیه متنفر میشم... یادمه معلم شیمی پیش دانشگاهی مون میگفت اگه ورودی بهمن باشین از هرچی تعطیلاته متنفر میشین. راست میگفت! دیگه واقعا تحمل ندارم!

دوماه دیگهههههههههه.... نه... بگو یه روز... دیگه واقعا دلم تعطیلات نمیخواد! یادش بخیر... بعد امتحان (مخصوصا امتحان زیست)بچه ها از هم می پرسیدن جواب اون سوال چی میشد جواب اون یکی چی بود... نه ... جوابش این نبود... من همیشه این صحنه ها رو ترک میکردم چون واقعا دوست نداشتم بعد از امتحان در باره ی امتحان حرف بزنم. به نظرم کار مسخره ایه! و همچنین استرس آور... معلم برگه ها رو تصحیح کرد می فهمیم چی رو درست نوشتیم چی رو غلط... آخه چه نیازی به این کارا هست...

یادش بخیر وقتی برگه ها تصحیح میشد دوست نداشتم کسی نمره ام رو ببینه! دوستان گلم هم همش پی گیر نمره ی من بودن... یکی شون میگفت تو دانشگاه میخوای چیکار کنی؟! همه ی نمره ها رو میزنن رو برد!!!!

منم میگفتم حالا خیلی مونده... شاید نمره ی خودمو یه جوری پاک کردم از اونجا!!!!

بعد اون میگفت نمیشه! چه بحث هایی با هم داشتیم... چه دیوونه بازیایی در می آوردیم با هم... همه ی اون روزا تموم شد... من نمیدونم دانشگاه چه جوریه ولی مطمئنم به مدرسه نمیرسه...

کاش می تونستم همه ی حرفای دلم رو اینجا بنویسم... ولی بعضی هاش باید بمونه تو دلم! دلم میخواد یه روز همه ی دوستامو ببینم... I miss them

من انتقاد پذیر هستم!


جدا از شوخی... اگه انتقادی دارید لطفا بگید. البته عواقبش با خودتونه ها...

یه روز دیگه

امروز یه روز دیگست!   یه ماه دیگه هم هست!  آذر ماه

با خواهرم یه عالمه خندیدم... اول صبحی! من می خندیدم اون می خندید.... مادرم هم این شکلی نگاهمون میکرد     بلکه ما بس کنیم. ولی انگار نه انگار!  اگه بگم به چه چیز هایی می خندیدیم شاید اصلا خنده دار نباشه ولی ما طوری می خندیدیم که انگار چه موضوع خنده داری پیش اومده.... ول کن هم نبودیم!!!!

دقت کردین به بعضی چیزا (که ممکنه خنده دار هم نباشه ) در حد مرگ می خندیم... بعدا که یادمون میاد تعجب میکنیم که وا... این که اصلا خنده نداشته من اونجوری بهش می خندیدم!

از موضوعات امروز میتونم به یه امتحان هم اشاره کنم... که فعلا کار خاصی براش انجام ندادم.

عجیبه... یه مدته (البته مدت کوتاهیه) که دلم نمی گیره و گریه نمیکنم!  نمیدونم چرا... شاید به خاطر همین خنده های الکی باشه! یه ویژگی خوبی که خواهرم داره اینه که خیلی شاد و خندونه! خیلی کم پیش میاد دلش بگیره یا ناراحت باشه...(من بر عکس اونم )

البته دلم همیشه برای یه نفر تنگ میشه که خودشم خبر نداره... فقط دیگه سعی میکنم غمگین نباشم!