خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

اعترافات من و....

خواهرم  زود از مدرسه اومده بهش میگم چرا زود اومدی؟ با خوشحالی میگه :  اخراج شدم!

میگم وا... خوش حالم هستی؟! مسخره بازی در نیار. چرا زود اومدی؟!

_باور کن اخراج شدم.

_مگه چیکار کردی؟!

_یه چیز فوق سری تو مدرسه پخش میکردم.

_چییییییی؟!

_هر چه قدر الکی  گفتم من پخش نکردم گوش نکردن.خانم معاون گفت بیا پرونده تو بدم برو. منم گرفتم اومدم.

_ چه جالب!چی پخش کردی؟!

_فوق سریه! 

مسخره بازی بسه. حالا بگو چرا زود اومدی.

_ چند بار بگم ؟! اخراج شدم.

_تبریک میگم. ان شاءالله موفقیت های بیشتر!

_مرسی

_ مرسی و زهر ماااااار. میگی چرا زود اومدی یا نه؟!

_گفتم که!

_نه.... ! مثل اینکه تو زبون خوش حالیت نمیشه. نمیگی؟!

_ فرار کردم.

_چرااااا؟!

_چون خانم داشت زیاد مشق میگفت.

_وا... یعنی هروقت خانم زیاد مشق گفت تو میخوای فرارکنی؟! این چه کاری بود. این کارت به عنوان یک نمونه ی بارز بی انضباطی تو پرونده ات ثبت میشه. 

_واقعا؟!

_نمیدونم.ولی نباید فرار کنی که...

_با بچه ها قرار گذاشتیم فرار کنیم. 

_خدا خودت و دوستانت رو شفا بده. خب میگفتین معلمتون زیاد مشق نگه. واسه چی فرار کردین.  به این میگن خروج غیر قانونی از مدرسه.میفهمی؟! تو الان قانون شکنی کردی با دوستات! 



من خودم تو کل دوران مدرسه یه بار فرار کردم.اونم پارسال بود.با کلی استرس و ترس و تپش قلب و اینا ....که دارم از مدرسه فرار میکنم. هنوزم موندم من چه طوری همچین کاری کردم. با این کارم دوستام رو هم تشویق کردم به فرار!(دیگه بدتر ) آخه از من بعیدبود همچین کاری!. ولی اونا بعداز من دسته جمعی فرار کردن معاونمون هم دنبالشون کرد!(روز بعدش با افتخار و خنده خودشون تعریف میکردن بعد معلممون میگفت کار خلاف انجام دادین خوشحال هم هستین؟ !) ولی من تنهایی و خیلی آروم و بی سروصدا! 

یه بارم یادمه اول دبیرستان بودم بهار بود میخواستیم بریم بستنی بگیریم ولی خب... تو مدرسه بودیم دیگه.

بچه ها دونه دونه سرشونو می انداختن پایین از مدرسه میرفتن بیرون بستنی میگرفتن می اومدن با خیال راحت تو مدرسه  میخوردن! همش میخواستم منم برم میگفتم نه بابا بی خیال. بعد دوباره وسوسه میشدم دوباره میگفتم نه! اگه بفهمن چییییی! نمره ی انضباطم چی! 

خلاصه آخرش پاشدم رفتم منم یه دونه بستنی خریدم دیگه !!!! 

ولی چشمتون روز بد نبینه مدیر مدرسه هم بیرون بود داشت می اومد مدرسه. شانس آوردیم ما رو ندید. ... شایدم وانمود کرد که ندیده و چشم پوشی کرد.

 نمیدونم!

یه بارم یادمه.... بی خیال دیگه. همش فکر میکنم این آخرین کار خلافیه که انجام دادم دوباره یکی دیگه یادم  میاد! هی میخوام یادم نیارم. ..! 

فکر کنید تو روز قیامت همه ی کارایی که کردیم و نکردیم یادمون میاد. کلش! 



پ.ن: شاید براتون سوال  باشه مگه قرار نبود من صبح و عصر دانشگاه  باشم پس چه جوری دارم پست میذارم. خدمتتون عرض کنم که از شنبه!



پدرم اومده خونه به خواهرم میگم : بگم از مدرسه فرار کردی ؟! میگه: بگوووووو

یه ذره پشیمون نیست از شاهکارش! خیلی جالبه. 

حد اقل من یه ذره می ترسیدم با افتخار جایی تعریف نمی کردم! به کسی نمیگفتم:بگوووووو

الان اومده میگه:  نگیا...

خواهر من  است دیگر !  چه میشود کرد!


یه دوستی هم داشتم میگفت اگه یه پامون تو مدرسه باشه یه پامون بیرون از مدرسه، این کار نیمه قانونی محسوب میشه.یادش بخیر خیلی هم باهاش صمیمی بودم.♡


بعدا نوشت: مشخص شد که خواهرم داشته سر به سر من میذاشته. معلم ها جلسه داشتن اینا زود اومدن خونه.