ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مردی داشت در جنگل های آفریقا قدم میزد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر میشد ، به گوشش میرسید.پشت سرش را که نگاه کرد دید شیر گرسنه ای با سرعتی باور نکردنی به سمتش می آید.
مرد بلافاصله پا به فرار گذاشت .
ناگهان چاهی را در مقابل خود دید که طنابی به داخل چاه آویزان بود.سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد. مقداری از نعره های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد که ناگهان متوجه شد درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن او لحظه شماری میکند.
مرد داشت برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد
که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند همزمان طناب را می خورند و می بلعند.
مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب طناب را تکان میداد تا موش ها سقوط کنند . اما فایده ای نداشت.
ناگهان دید عسلی در دیواره ی چاه قرار دارد . دستش را که آغشته به عسل بود لیسید و از شیرینی آن لذت برد و شیر و اژدها و موش ها را فراموش کرد!
که ناگهان از خواب پرید.
خواب ناراحت کننده ای بود. تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد. نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد.
عالم به او گفت: تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت (عزرائیل ) بود. چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است . طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است. و موش سفید و سیاهی که طناب را می خوردند، همان شب و روز هستند که عمر تو را می گیرند.
مرد گفت: ای شیخ پس جریان عسل چیست؟!
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده ای!
پروردگارا از فتنه های دنیا به تو پناه می بریم
این پیام رو در حد توانتون منتشر کنید.
چ داستان قشنگی
آره منم خوشم اومد به خاطر همین گذاشتم.
خیلی قشنگ بود
عااااااالی
سلام دریا خانم... دلمان برایتان تنگ شده بود.