دیروز که اینترنت نداشتم یه کمی زبان خوندم. (از فواید نبود اینترنت اینه که به کار و زندگی مون میرسیم!)
دیشب تصمیم گرفتم(کلا خیلی تصمیم می گیرم!) که قهرمان زندگی خودم باشم!
یعنی کار های خوب انجام بدم. ته دلم از خودم راضی باشم ! البته مهم تر از رضایت دل رضایت خداست! پس بهتره این جوری بگم خدا از من راضی باشه که منم (دلم) از خودم راضی باشم.
دارم به خودم امیدوار میشم!
شاید دارم عاقل میشم!
دلم برای یه دوست قدیمی تنگ شده. اونم یکی مثل خودمه! یه دیوونه ی واقعی! (آدم باید دوست مناسب خودش داشته باشه.
) ولی خیلی دختر خوبیه! داره درس میخونه سال بعد داروسازی قبول بشه. براش دعا کنید به آرزوش برسه. 
تنها راه زنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد اندیشه های منفی خود اوست.
قدرش را بدان
خیلی چاق بود پای تخته که می رفت کلاس پر میشد از نجوا... تخته را که پاک میکرد بچه ها ریسه می رفتند و او باصورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند میزد.
آن روز معلم با تانی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بودیکی گفت خانم اجازه؟ گلابی بازم دیر کرده و شلیک خنده کلاس را پر کرد. معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بودآرام و بی صدا آگهی ترحیم رابر سینه ی سرد دیوار چسباند لحظاتی بعدصدای گریه ی دسته جمعی بچه ها در کلاس پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد...
امروز بنا به دلایلی مجبور شدم برم دکتر!
چه قدر شلوغ بود!
دلم برای اون خانمه که پذیرش میکرد سوخت... بنده خدا فقط میگفت برید بشینید!
(آخه جا نبود که!) همش میگفت عزیزم نوبت شما نشده تشریف ببرید نوبتتون شد صداتون میکنم. خانم فلانی شما بفرما...
من به جای اون بودم گریه میکردم
آخه همه دور سرش جمع شده بودن میگفتن مارو راه بنداز!
کلا گریه کردن حال منو خوب میکنه. پدرم هم اصلا از این ویژگی من خوشش نمی یاد. عوضش خواهرم فقط با خندیدن موافقه. خیلی باحاله. حتی اگه من خیلی ناراحت باشم انقدر مسخره بازی در میاره و می خنده که منم
خنده ام می گیره. به نظرم تو هر خانواده ای باید یه فردشاد و شنگول باشه که حال همه رو خوب کنه!
یه نفر هم مثل من باشه که بد بختی های همه رو یادشون بیاره
نه... دارم شکسته نفسی میکنم
این جوریا هم نیستم!
امروز به این نتیجه رسیدم که من عاقل بشو نیستم ! بهتره بیخودی تلاش نکنم عاقل بشم.
یه دوستی میگفت خوش به حالت عقل نداری راحتی! (اینم از دوستای ما) ولی با وجود اینکه عقل ندارم بازم همچین راحت نیستم... اگه عقل داشتم چی میشد!
البته من عقل دارما ولی هنوز ژن های مربوط به اون بیان نشده
(رجوع شود به کتاب زیست شناسی پیش دانشگاهی فصل اول قسمت تنظیم بیان ژن) ان شا ءالله یه روز اونم بیان میشه...
به هرحال زندگی که همش دیوونه بازی نیست بعضی وقتا باید عاقل بود.
ولی دیوانگی هم عالمی داره برای خودش... همه به ستوه میان از دستت... گناه داره خب... اطرافیان چه گناهی دارن... البته دیوانگی من از نوع پنهانه! کسی رو اذیت نمیکنم 
خدایا من دقیقا چمه...
خواهش میکنم دانشگاه زودتر شروع بشه موندم خونه دارم هذیون میگم
دیشب کلی گریه کردم. به خاطر یه موضوع که تازه فهمیده بودم! ولی امروز فهمیدم اصلا اونجوری نیست!
به نظرم باید یه کمی رو خودم کار کنم که هر موضوعی باعث نشه من خودمو ببازم و دنیا برام تیره و تار بشه!
میخوام یه کمی منطقی باشم!

بله ... عقل و منطق هم چیز خوبیست! میخواهم آن را به کار گیرم!
ضمنا زندگی خیلی کوتاهه. به خاطر همین دیگه فقط میخوام شاد باشم!
غصه خوردن چیزی رو حل نمیکنه فقط حال خود آدم رو بد میکنه. بعدشم من کلا هدف های دیگه ای از زندگی دارم. باید به اونا توجه کنم. نه مسائل و مشکلات حاشیه ای!
نکته . من همیشه یه جوری می نویسم که اگه کسی نوشته ی منو خوند متوجه نشه من دقیقا چی میگم!
خب اینم یه سبک نوشتنه دیگه!
امروز امتحان زبان داشتم .
با اعتماد به نفس کامل و بدون اینکه به خودم زحمت بدم یه کمی بخونم تشریف بردم به محل امتحان! (یعنی همون کلاس خودمون) اونجا یه کمی ورق زدم 
یادش بخیر یه همکلاسی داشتم دوران دبیرستان...
خیلی بچه ی جالبی بود... کلا درساشو تو مدرسه چند دقیقه قبل از امتحان میخوند! (منم دست کمی از ایشون نداشتم!) معلم میگفت کتاب هاتونو ببندید دارم برگه ها رو پخش میکنم. ایشون میگفت فقط یه صفحه مونده (که مطالعه شون تموم بشه!)
از 8 فصل کتاب دو فصل میخوند... خیلی جالب بود... منم ازش الگو برداری کردم
اگه الان اینا رو بخونه احتمالا متوجه میشه دارم اونو میگم. ولی احتمالا الان داره درس میخونه واسه کنکور95
به هرحال من براش آرزوی موفقیت میکنم. 
امروز از اون روزاییه که اعصاب ندارم
در واقع باید بگم ناراحتم
وقتی که ناراحتم دوست دارم تنها باشم و کسی کاری به کارم نداشته باشه.
ولی باید برای همه توضیح بدم چمه! 
خواهرم میگه تو چت نیست؟!
منم در این مواقع ترجیح میدم سکوت کنم
سکوت همیشه راه حل خوبیه!