خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

خانم پرستار

خدایا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت

انالاپریل

خب میریم سراغ داروی بعدی

انالاپریل! اینم ضد هایپرتنشن (ضدفشارخون بالا) هستش.

مکانیسم اثرش به دوصورته: 1.مهار آنزیم ACE   این آنزیم آنژیوتانسین یک رو به انژیوتانسین دو تبدیل میکنه. آنژیوتانسین دو یک تنگ کننده ی قوی عروق هستش و این نکته رو هم بدونید که تنگ شدن عروق مساوی با افزایش فشار خون. خیلی هم منطقی هستش... درسته؟

2.کاهش ترشح آلدوسترون . آلدوسترون هورمونی هستش که باعث احتباس آب و سدیم میشه. اگه ترشحش کمتر بشه سدیم و آب دفع میشن و فشار خون میاد پایین.

نکته: در نارسایی قلبی هم این دارو ممکنه تجویز بشه.

در بارداری و انسداد شریان کلیوی منع مصرف داره.

عوارض:سردرد سرفه ی پیوسته اسهال تهوع و برادیکاردی

مراقبت پرستاری: دو تا سه روز قبل از مصرف این دارو باید داروی دیورتیک قطع بشه. دیورتیک یعنی مدر - ادرارآور

برای اینکه خطر بروز هایپوتنشن( افت فشار خون) کم بشه. البته ممکنه دوباره لازم باشه دیورتیک شروع بشه.

طی درمان سندروم نفروتیک ممکنه اتفاق بیفته.


اینا رو خوب مطالعه کنید قراره ازتون امتحان بگیرما

آتنولول

سلام دوستان!

من بعد از مدت ها برگشتم.

تصمیم گرفتم تو تابستون امسال  مطالعه داشته باشم تا تبدیل به یه پرستار عالی بشم

خواستم مطالبی که میخونم تا حد امکان با شما به اشتراک بذارم.

و حتی اگه بشه ازشون سوال طرح کنم و بذارم شما هم مطالب رو بخونید و جواب سوال هارو کامنت کنید. اسم دوستانی که درست جواب بدن رو هم منتشر میکنم همراه با آدرس وبلاگشون.

داروی اولی که همین الان مطالعه کردم آتنولول هستش.

ضدآن‍‍‍ژین و ضد هایپر تنشن یا فشار خون بالا هستش.

مکانیسم اثر این دارو مهار گیرنده های بتا یک هست.

در برادیکاردی(ضربان قلب اهسته) نارسایی قلبی و شوک قلبی منع مصرف داره. یادتون باشه.

از عوارضش میشه به برادیکاردی(بالاگفتم یعنی چی)  هایپوتنشن(افت فشارخون) و هایپوگلایسمی( افت قندخون) اشاره کرد.

مراقبت های پرستاری:

قبل از تجویز این دارو نبض بیمار کنترل بشه

دارو نباید به صورت ناگهانی قطع بشه وگرنه آنژین صدری و سکته ی قلبی تسریع میشه.


اردو

چند روز دیگه میرم اردو!

فکر کنم بعد اینکه برگشتم کلی حرف داشته باشم! گفتم بدونید فقط  


تموم شد! امتحانای یه ماهه :]

بالاخره امروز امتحانامون تموم شد فکر میکردم وقتی اومدم خونه کلی شاد و خوشحال خواهم بود و خلاصه دلی از

عزا درمیارم ولی اصلا حوصله ندارم. خیلی خسته ام. حتی حوصله نداشتم ناهار بخورم. گفتم یه کمی بخوابم ولی حتی حوصله ی خوابیدن هم ندارم. کلی منتظر امروز بودم ولی نمیدونم الان چمه ...

همین روزا عروسی برادر دوست صمیمی ام هم هست. حالا کاری با این ندارم که من نمیتونم برم. حتی اونم الان سرش شلوغه ... نمیتونم بهش زنگ بزنم و باهاش حرف بزنم.

راستی دلم برای وبلاگم تنگ شده بود.

خیلی خسته و بی حوصله ام. شایدم دلتنگم. شایدم دارم پرت و پلا میگم. به هرحال خانم پرستارالان اصلا حوصله نداره.

آهان راستی آخر این هفته کنکوریا هم کنکور دارن. ان شاءالله که همشون موفق باشن.

اصلا دلم نمیخواد پارسال این موقع ها رو یادم بیارم. همش گریه    (به یه نکته هم اشاره کنم. کلا گریه کار منه. کافیه یه ذره دلم پر باشه.راحت میزنم زیر گریه. البته تو خلوت مگر اینکه دیگه هیچ جوری نتونم جلوی خودمو بگیرم)

شاید روز کنکور برم به محل برگزاری امتحان (مدرسه ی دوران دبیرستانمون باشه شاید) که دوستامو ببینم. دلم براشون تنگ شده.

ضمنا کلی برنامه برای تابستون دارم بنابراین باید هرچه زود تر بر این حال خراب غلبه کنم!

خاطره ی یه نفر که یه زمانی دانشجوی پرستاری بود.

اولین پست های این وبلاگ را از زبان یک دانشجوی ترم سوم پرستاری می خواندید که بسیار کم تجربه بـود و کمی تا قسمتی هم حواس پرت. این جا را ساختم تا شاید حرف های تلنبار شده در گوشه ی دلم جایی برای بیرون ریختن پیدا کنند و مرهمی شوند برای آرامشی هرچند کوتاه. باید اعتراف کنم که بوجود آمدن «دانشگاه در گنجه ی خاطرات» یک خلاء نسبتاً بزرگ را در دوران دانشجویی ام پر کرد که بعدها افسوس خوردم که چرا زودتر به فکر چنین راه حلی نیفتادم.

 

  و امروز که چند ماهی از تمام شدن دورانِ پـر فراز و نشیب دانشجویی من می گذرد به این نـتیجه رسیده ام که دانشگاه در گنجه ی خاطرات یک ماکت کوچک بود از دنیای در هم تـنیده ی خیلی از دانشجویان نـسل سوم که دغدغه های مختص خود را داشتـند. همین طـور، یک «حـلقه ی وصل» بود که از دانشکده ی دورافـتاده ی خودمان سر درآورد و بعدها آوازه اش تا دانشگاه هایی دور دست هـم پیچید. از هیچ کس بابت مطالب خوب یا بـدی که نوشتم طلبکار نیستم که هرچه کردم از سر احساس وظیفه بـوده و عشق به مردمان میهـنم که سه سال و اندی در کنـارشان با هر پست خندیدیم و گریستـیم. امیدوارم کسی اگر درسی از اینجا آموخـت، دست کم با لبخندی از من یاد کند.

 

  احساس می کنم که دانشگاه در گنجـه ی خاطرات؛ زیـباترین پایان ممکن را داشت: «فارغ التحصیلی آن دانشجوی بی تجربه و شروع به کارش در لباس یک پرستار مجرّب» اما بیشتـر از این نوشتن، دیـگر دور باطل است و وقـتش رسیده که بروم و در دنیای غیـرمجازی به تمام پند های نهفـته در پست های گذشته جامه ی عمـل بپوشانم.

 

  از شمایی که (با وجود کم لطفی هایم در خواندن وبلاگ هایـتان و پاسخ به کامنت هایـتان) همراهی ام کـردید، سپاسگزارم. از تمامتـان می خواهم که در آخرین کامنـتِ خود آدرس وبلاگ یا ایمیـل شخصی خود را وارد کنید تا اگر دوباره در این جنگل پهنـاور کلبه ی مجازی دیگری ساختم، از نشانی اش آگاهتـان کنم. همچنیـن، اجازه بدهید که کامنت های این پست صرفاً مال خودم بـماند و هرگز برای نـمایش تأییـد نشود. هر از گاهی وبلاگ هایـتان را خواهـم خواند، هرچند خاموش. برای تمامـتان که برایم تجسم اخلاق، علم و دیـن داری بودید فـقط یک آرزو دارم: «سلامتی» و این که گذر هیچکدامتـان به تخت های بـیمارستانی نیافـتد چرا که هیچ کس مانند خودمان از پشت پرده ی سیاهِ پزشکی و پرستاری خبـر ندارد. پیش از آن که سخن را به پایان ببـرم یک بار دیگر به دستـتان بوسه می زنم و می گویم:

 

خداحافط رفـیق...

شاید سال ها بعد منم همچین یادداشتی بنویسم براتون.

منبع:http://binesh-parastar.blogfa.com/

بعد از مدت ها

سلام دوستان عزیز.

خدا بگم این امتحانا رو چیکار کنه. تموم نمیشن که. یه دونه مسابقه ی والیبال رو نتونستم درست و حسابی ببینم به وبلاگم هم که اصلا نمیشه سر بزنم. امروز تو سایت دانشکده به وبلاگم سر زدم و دیدم که حسابی شرمنده نمودین. فقط یه نکته رو بگم: کامنتا ی بیخود تایید نمیشن (خودش فهمید با کی ام)

بگذریم!

این روزا کلا نابودم دیگه... در طول روز که اصلا نمیتونم درس بخونم شبا بیدار میمونم (ولی خوبه)

کتابو کمی چند دقیقه قبل از امتحان با زور تموم میکنم. بعضی درسا هم که اصلا تموم نکردم. خلاصه از همین ترم یک دانشجووارانه درس میخونم و امتحان میدم  البته از ترم بعد دیگه این کارو نمیکنم جاتون خالی چند روز پیش با دوستم قرار گذاشتم رفتم بیرون انقدر خندیدیم انقدر مسخره بازی در آوردیم که همه با تعجب نگاهمون میکردن. البته همه خانم بودن خدا روشکر. حالا نمیدونم راجع من و دوستم چی فکر کردن

من که خودم از همین جا اعتراف میکنم دیوونه ام (آفرین به این همه صداقت من)

دیشب هم که مسابقه ی والیبال رو ندیدم. ولی خدا روشکر که بردیم... الان دارم تو سایت فدراسیون خلاصه شو می بینم. خوبه دیشب ندیدم سکته میکردم

شروع ایام خاطره انگیز امتحانات :|

سلام!

فرجه ها شروع شده و منم باید حسابی درس بخونم. اومدم ببینم نمونه سوال فیزیولوژی پیدا میکنم یا نه. گفتم یه سری هم به این وبم بزنم ببینم اینجا چه خبره خبری نبود . مرسی که هردفعه میام حداقل یه دونه نظر هست همینم خوبه

با آرزوی موفقیت برای همه! دانش آموزا، دانشجوها، کنکوری ها و تیم ملی والیبال